حملات بین ایران و اسرائیل و انتخابات ترامپ
انسان وقتی از زندگی و تحرک دور میشه به جهان ماورا نزدیک میشه
کاری که با من کردند همین بود از کار بیکار ،مدام افتاده توی تخت ،ورزش نکردن (خانم فیلیپینی با من دعوا کرد که دیگه نرم ورزشگاه جوان ) به فکر مرگ بودن
اینجوری جسم آماده میشد برای مدیوم بودن چیزی که من قبلا معلمم گفته بود تو مدیومی اینجوری اونا میآیند توی کالبد من و از چشمای من جهان رو میبینند که چون میگویند من نزدیک خدا هستم میخواهند بدونند که برای اعمال کارهای سیاسی چه کارکنند که نتیجه و بازخورد بهتری داشته باشه
اول از توی بيمارستان با رفتن به بخش شیمی درمانی تلقین مرگ کردند و به من به کمک مهرگان ادیب کنترل کردند که مداوم توی این مود باشم
بعد یک ر وز بعد از ظهر خواهرم گفت بریم تجریش بعد از تلفنش ، من حس دو جنسه و پسر بودن پیدا کردم و حس زنانگیم از بین رفت ناخداگاه لباس پسرانه پوشیدم و رفتم بیرون نرسیده به رستوران این شخص را دیدم
شخصی که رستوران را تحت کنترل داشت تا جاسوسان آمریکا کارشان را انجام بدهند
توی تجریش ماموران دو تابعیته از طرف آمریکا رو دیدم که برای اتصال یک مامور ایرانی به من آمده بودند و 5 نفر میشدند
برای اتصال این شخص
دو نفر مامور دولت ایران که از چین آمدند و جاسوسی آمریکا میکنند آمدند
و از پشت سر هم این مامور نخبه من و گرفته بود
بعد توی گوشم شنیدم که میگفت جاهامون عوض میشه بعد مامور ایرانیه ازجا بلند شد و من هم ناخداگاه یهویی از جا بلند شدم و میخواستند امتحان کنند که من
به اون متصل شدم یا نه
بعد یک مامور دیگه نشسته بود و کنترل میکرد که من محافظ نداشته باشم و میگفت هر چه محافظ روح داشته باشی من میگیرم و زندانی میکنم این شخص
بعد من از 5 شنبه 10 آبان1403 که اینارو دیدم سمت چپ بدنم یه موجود انرژیمو میخورد و از شانه تا آرنج به من سفت چسبیده
در همین بین مداوم عمو سمت راستم و دایی سمت چپم و محکم گرفته بودند
وقتی یک عملیات سیاسی میخواهند انجام دهند تسخیر شدگان و قربانیان را درتنگنا میگذارند و آزار و اذیت میدهند تا افراد از روزمرگی و عالم ماده جدا شوند و به عالم غیر فیزیکی و فکرو خیالی و صل شوند
در عذاب بودم که خواهرم گفت برویم میدان سپاه قهوه بخوریم و بعد برویم لواسان در نزدیکیهای میدان سپاه جن بزرگی در روی یک دکل بزرگ کار گذاشتند نرسیده به میدان
در همین بین گفت که اول برویم کارواش البرز در آجودانیه
که آجودانیه محل زندگی آقایان جاسوسی همچون شاهین (جواد)رهپیما و منوچهراحمدوند و محمد کتابچی است و من هر لحظه سنگین تر میشدم
رفتیم میدان سپاه شروع کردند به برقراری ارتباط با آنجا و من منگ تر میشدم
بعد رفتیم فروشگاه همشهری در لواسان که خرید کنیم و از آنجایی که تمام فروشندگان این فروشگاهها همه تعلیم دیده و اطلاعاتی هستند و یکی از ماموران که لباس خدمه پوشیده بود در حال جارو کردن از پشت یهویی آمد و در گوشم زمزمه کرد و من از جا پریدم و خلاصه منگ منگ شدم
در بازگشت هم راهله نورایی که تسخیر شده دکتر بهزاد فر در موسسه نيک اندیشان است زنگ زد و بعد از آن یکدفعه سرم کاملا سوزن سوزنی شد و سوتهای گوشم هم شدید تر شدند
شب از بس اذیت شدم به فکر خودکشی افتادم و توی اتاق که عمو گفته پرده نزنید روی تخت نشستم و نور بیرون به روی تختم می تابید در حقیقت اونا میخواستند که من به فکر خودکشی بیافتم که بیشتر به عالم ماورا نزدیک شوم و اونا بتونند از چشم من نگاه کنند و نشانه ای به دست بیاورند دیدم که اتاقم پر از سایه های سیاه شده بود
خلاصه که چشمانم گشاد شده بود و داشتم درختان حیاط را نگاه میکردم که سیما مهدلو و اون زن فیلیپینی (ورزشگاه جوان نیاوران ساعت 10 تا 11 میآید) که این دو شخص و منوچهراحمدوند رمز گشایی عالم ماورا میکنند یکدفعه گفتند رپتایل و بعد من یکهو به خودم اومدم و از عالم ماورا اومدم پایین
خلاصه الان ساعت ۴:۲۵ صبح است و من هنوز بیدارم